ما قرآن را براى تذکّر آسان ساختیم؛ آیا کسى هست که متذکّر شود؟! قمر 17
عوضی باشی خیلی بهتره
از اینکه . . .
بفهمی یک عمر عوضی می فهمیدی و عوضی فکر میکردی
شددرختی درمیان بوستان
پرثمرازمیوه سرخ رمان
غرق شدسرگرم شادی و سرور
گوکه حولش راندیده گشته کور
نی به کس کاری نه آزارش رسید
سرفرو درجیب خود دورش ندید
بوی عطرومیوه ورنگ ولعاب
باعث آزوطمع شد در شباب
هرکه سنگی درکف آمد سوی او
تازندبرمیوه ها از زیرورو
هجمه آمدبرسرش ازهرطرف
هرکه تجهیزی نموده بر دو کف
شدسراسرناله و آه و فغان
آن درخت پرثمر در داستان
ناله زد یا رب چه کردم من مگر؟
جزکه میوه شد تنم فصل ثمر؟
سخت کوشیدم به گرما در تموز
در زمستان سخت سرکردم به سوز
تاکه بعدآن همه سختی ثمر
شدنصیبم میوه شیرین وتر
سیل هجمه با ثمریکجا رسید
بدتراز آزوطمع آدم ندید
زان میان آمد ندایی سوی او
هرکه را محصول باشد این بجو
بیدمجنون کی شود آماج تیر
کاج را کی میزندبا سنگ سیر
گردهی میوه هجوم آید برت
سنگها آید زهرسو برسرت
میوه گردادی به سویت تیرها
میشود سیلی چوصد شمشیرها
این بود رسم جهان زشت وبد
هرکه را باشدثمرسنگش دوصد
زندگی گاه به طعم خوش صبح سحریست
گه به تلخی غروبی دلگیر
گه بشیرینیه تحویل بهار
تنگ ماهی
سبدی پرزهزاران سبزی
چه خوش و خرم وشاد
چه به تنگی وسیاهی و عناد
چه به طعم گس وچه طعم عسل
لحظه ها میگذرد
چه به شادی وسرور
چو به ناشادی و لحظات
پرازتنهایی
لحظه ها درگذرند
وتو تنها توایی وتنها تو
تاچه سازی زِ دم ولحظه وشام وسحرت
کودکی دیدم گرفتارعذاب
پای لنگ وچشم کوروپرعتاب
خلقتش پررنج ودرد و کاستی
گوکه بهرش رب پلیدی خواستی
کس بدیدش رحم آوردی براو
کس بگفتی بهر رب هستش عدو
خلق هریک تا بدیدندش مدام
یک مروت کردو صد ها پهن دام
کس بگفتا ازحکیمان بلد
این سزای والدین زشت وبد
عالمی گفتا چه دانم من چه هست
حکمت هرفعل یزدان ، نیک وپست
عقل ما تنها بدان سرمیرود
که دوچشم سر بدانجا می دود
شاید ار این طفل سالم مینمود
شر و آشوبی به هرکس می فزود
یک جهان شاید پلیدی ، کاستی
یا تباهی یا سیاهی ، نیستی
یاکه شایدبهراولاد بشر
سربه سر می گشت او ، خود همچو شر
یاکه شاید قصدحق از خلق او
آزمونی باشدازبهر سبو
هرکسی از فهم خود این داستان
نقل میکردی میان دوستان
تاکه روزی کس بگفتا این سخن
کی توان باورشود برانجمن
کی توان باورنمود این داستان
مرغ ناقص خلق گردیده عیان
آن یکی گوساله با شش پاودست
یادوسریاکه دو تن ، ناقص وپست
مرخداگوساله راهم امتحان
می نماید ، همچو کل مومنان
یاکه شاید گاو هم صد معصیت
کرد و این شد ، تا شود او تربیت
میتوان آیا بگفتا اینچنین
ما چه دانیم حکمت او بر زمین ؟
من چه دانم قصدحق زین ماجرا
چیستی باشد چگونه ، وچرا
وه چه راحت گشتم از این همهمه
یافتم پاسخ چه راحت زین همه
زین دگرهرقفل بسته بازشد
حکمت حق راتوکن مفتاح خود
هرکجا قفلی بدیدی سفتو سخت
گوچه دانم من کلیدش حکمتست
باران که می آید
تمام جان خسته ام قبراق میشودازطراوت عشق
غرق میشوم در جوانی
نه به حد غرق شدن در آغوشت
ولی مشتی ست
نمونه خروار
زمستان را باتمام سردیش دوست دارم
گرمی شومینه
مرا به رویای آغوشت می اندازد
ولذت خوابی شیرین
وخسروشدن
مجنونم میکند ، مجنون
بلا که آمد
رهایی را باید خرید
به قیمت جان یا جهان
تادلت به چه بسته باشد
آغوشت مراعشقه میکند
پیچیدن به دورت
هفت نه هفتاد بار
پرستش درگره ی چشم ها
معنا میشود
عشق یعنی چشمهای مست تو
عاشقی شرمنده شد ازچشم تو
عشق یعنی زخم کاری که زدی
بردلم ، احسنت نازشست تو