یک دم کون فیکون
یک دم کون فیکون
دریک دم کون فیکون انا علیه راجعون
زانکه تو از ِلله شدی زول به این دشت جنون
از گل برستی در ازل در گل شوی با یک نظر
لیـلا در آخر منتظر تا چون تو آیی ذلفنون
در دم حجابت بر کنی هرجا که باشی در دمی
آنجا نباشد اختیار آنجا ندارد چند و چون
دل برکن آدم از عدم دل برز ساقی دم به دم
تاکه زمستی خود شوی مستقبل دریای خون
گر دل به دنیا داده ای یا دل از او بگرفته ای
هر آنچه سودا کرده ای آندم شود خار و زبون
حتی سلیمان هم شوی آن دم نداری رخصتی
تا که نشینی لحظه ای تا که نگردی سر نگون
آید ندایی از ملک هر دم ز هر سوی فلک
هر زنده باید تا چشد شهد گذر از دار دون
کامران یوسف شهروی