وای زصد دیده ی تر
وای زصد دیده ی تر
گوش شدم همچو سپر
بسته لب و چشم به در
بغض بدل کرده سفر
وای زصد دیده ی تر
گشته چراغ دل من
خسته وخاموش به تن
نیست دگرسرووسمن
وای زصد دیده ی تر
واژه ی لبخندچه شد
لطفِ منی چند چه شد
گفته ی پرپندچه شد
وای زصد دیده ی تر
آنچه بناکرد پدر
گشت کنون فتنه وشر
رفت دگرعشق چوزر
وای زصد دیده ی تر
آنکه بنا کرد بنا
رفت وشد از خلق جدا
ماند بنا و دل ما
وای زصد دیده ی تر
عهد و وفا هست بگو
جودوعطا هست بگو
مرد خدا هست بگو
وای زصد دیده ی تر
کی دگرآیم به برت
زهر تو همچون شکرت
دل شده مشتاق درت
وای زصد دیده ی تر
(بیاد پدر عزیز مرحوم حاج آقا ابوترابی)
کامران یوسف شهروی