سفارش تبلیغ
صبا ویژن

( کامران یوسف شهروی ) کتاب ها سرسحر - پگاه بیداری

صفحه خانگی پارسی یار درباره

من همانم ؟

من همانم . . . ؟

 

خدایا وسوسه افتاده بر جانم

نمی دانم چه سان گشتم

نمی دانم که هستم من ؟

نمی دانم هنوزم من همانم ؟

یا که آن دیگر نمی باشم

 

همانی که دگر بودم

خودم بودم

خودی که پیروخودهم نبودم من

خودی که خودنمی دیدم

هم او می دیدم وتنها . . .

هم اورامی پرستیدم

 

جهان راچون گذرگاهی

زمان را حسرت و آهی

تمام لحظه ها را می شماریدم

که کی گردد دوباره روز وصل او

که کی آید به سر این آزمون آخر

 

نه دل را درگرو میدادم و

نی جان ِ شیرینم

خدایامن همانم . . . ؟

نه . . . نمی دانم

 

 

تمام لحظه هایم را

امیدم را

نگاهم را

به امیدو محبت

خوبی و گفتار نیک وبا صداقت

به محکم کردن عهدی که با تو بسته بودم من

که روزی شایدازروی گذشت ومهربانی

نی که از روی عدالت

 

 

چون منی را هم کنی الفت

دهی جایم میان آن همه خوبان

عزیزان

 

بس برای اینکه شاید من نباشم جزء آنانی

که فریادم رسد یکباره

از اعماق جانم

درمیان آنهمه اندو و غم . . .

یا رب . . .

ندارم من دگر تاب فراغت را

بده مأوا مرا هم در کنارت

 

نمی دانم هنوزم من همانم ؟

یا که آن دیگر نمی باشم

خدایا وسوسه افتاده برجانم

گهی اینجا . . . گهی آنجا

گهی این و گهی آن

 

میکشد دنیا مرا   بر خود

بسویش میکند مهمان

میان گوش من نجوا دهد هر دم

بیا چون او

بیا چون این

 

بیا چون دیگران بنشین

تو هم زین خوان گسترده

بخور حلوای پرورده

میان خود و من بردار این پرده

چه آسان شد گنه کاری

چه شیرین این تبه کاری

چه زیبا در خیال ما

تمام زشتی دنیا

 

خدایا من همانم ؟

نه دگر . . . حتی نمی دانم

دوباره گر نگیری باز تو دستم

زیادم میرود آخر ...

چه هستم من . . . که بودم

 

از چه اینجا آمدم زَوَل

صدای زجه ام بشنو

خدایا این منم

باز آمدم . . . بازم

 

 

کامران یوسف شهروی